فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

امروزم بدون می می به خواب رفتی ولی...

صبحانه ساعت ٨ فقط زیتون و خیار خوردی. بله فقط همین. تو راه پولاد کف تا شیراز تقریبا هردومون خواب بودیم. ناهار کمی خاله آتایی تونست بهت پلو ماهی بده. ظهر عمه دری و آقای فاضل خونه مامان جون دعوت بودن. ظهر خیلی تلاش می می کردی و نتونستی بخوابی، بعد از ظهر خاله آتایی و خالجان با ماشین چرخوندنت و خوابت برد. شبی مامان جون آش رشته درس کرد و بردیم باغ جنت ولی اصلا رو مود نبودی و همش گریه و نا آرومی، آخر کار کمی شیرین زبونی کردی و در نهایت برا خوابت و می می تو پارک خیلی شدید گریه کردی و از خالجان و آتایی خواهش کردم ببرنت با ماشین دورت بدن که اینقد اذیت نشی که بحمدلله خوابت برد. خیلی خیلی شب سختی بود و دیدن این صحنه ها برام خیلی سخت و غیر قا...
8 شهريور 1392

سفر کوتاه به مجتمع تفریحی پولاد کف سپیدان

سلام عزیزم ساعت تقریبا ١٢ ظهر بود که به سمت مجتمع تفریحی پولاد کف حرکت کردیم. تو راه تا سپیدان گریه کردی و می می خواستی ولی مقاومت کردم تا بالاخره خوابت برد. ناهار پولاد کف دسپخت مامانی(پلو  قهو ه ای با میگو) خوردیم. خیلی خوشمزه بود. جای همه دوستان گلم خالی. من و بابایی خسته بودیم و نیاز به خواب و استراحت داشتیم ولی اصلا حاضر به خواب نبودی... تصمیم به ترک اتاق گرفتیم و رفتیم به دیدن اسب های اونجا پرداختیم و تله کابین سوار شدیم خدا رو شکر خوشت اومد و...  شبی سرتو رو شونم گذاشتم و از همه چی برات گفتم و اینقد تو لابی چرخوندمت تا اینکه بالاخره خوابت برد بعدشم خودم کلی به خاطر این روزات که به سختی خوابت میبره اشک ریخت...
8 شهريور 1392

درس بزرگی که میتوان از شیر گرفتن کودک گرفت

: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا به یقین با سختی گشایشی است کودک دلبندم این روزها در راس همه مون خودت بعدش من و بابایی و خانواده مامان جون و خالجن و دوستان همگی به نوعی دخیل در ماجرا هستن و روزها همش به فکراین هستیم که چهکار کنیمچه راهی پیش بگیریم سریعترعادت کنی، کمتر گریه کنی و اذیت بشی، به این فکر میکنم که بعد از تهران چه برنامه ای واسه روزامون بریزم و... واما با تمام سختی هایش خواهد گذشت و عادت خواهی کرد. ١ سختی و روزهای سخت پایدر نمی ماند و با توکل به خدا و  صبوری و یافتن راه حل مناسب حل خواهد شد و به اتمام میرسد ٢ برای به دست آوردن چیزی  یا از دست دادن چیز مضری یا ترک یه صفت بد و نامطلوب از خو...
7 شهريور 1392

پارک ملت و پارک ارم

سلام قاصدک سبک بالم صبح خیلی دوست داشتیم بریم سری به بوتیک های مانتو و لباس و ... بزنیم آخه همه اجناس ٢٠_٣٠ و حتی ٥٠ درصد آف خورده بود ولی چون میدونستیم اگه بریم خیلی اذیت میشی و خرید درس حسابی هم نمیتونیم انجام بدیم قیدشو زدیم و جایی رو انتخاب کردیم که بهت خوش میگذره و در کنارت ما هم خوشحالیم. همونطور که از عنون پست بر میاد پرک ملت . تا چشت به آبشار فتاد گفتی :"آبشار" طاووس و کلاغ و کرکس و طوطی و مرغ و شتر مرغ و گوزن و بز و میمون و غاز و قو و...دیدی و خوشت و با صداشون آشنا شدی محل زندگیشونو دیدی و به بزها نون دادی همه بچه ها جمع بودن و همگی به حیوانات نون میددین ناگهان همه بزها به سمتمون دوان دوان آمدن بی اختیار شروع به هووووو...
7 شهريور 1392

خ سنایی و دربند

ساعت ٥ صبح بیدار شدی و گریه می می خوردی. ساعت ٧:٣٠ نیز بیدار شدی و می می خواسی ترجیح دادم بهت ندهم اما بی رمق بودی بابایی سشریع میبردت پایین تا روحیت عوض شه. رفتیم خیابون سنایی واست دو ست بلوزشلوار گرفتم خیلی نا آرومی می کردی و واسه پرو کردن شدیدا گریهمی کردی به زورهمین چیزا رو تونستم گیربیارم ساعت ١٢:٢٠ در راه برگشت خوابت برد ساعت ١٧ راهی دربند شدیم. ابتدا چای خوردیم عکس بهراهمون ادامه دادیم و ازفضا و هوا لذت بردیم به بهانه غذا دادن به پیشی خودتم خوردی عزیزم عاشق اینی که در گوشی صحبت کنی یا در گوشت صحبت کنند میدون تجریش که رسیدیم خوابت برد بیدرت کردم چون میخواستیم بریم امام زاده صالح (ع) عکس خیلی باص...
6 شهريور 1392

شهر کتاب و پارک ساعی

دیشب ساعت ٥ می می خواستی طبق روال هر شب که نیمه شب پا میشی و می می میخوری بهت دادم چون تو هتل هستیم ان شاللله رسیدیم خونه شیر نصف شبم حذف میکنم  صبح سر میز صبحانه نخوردی عکس   نیمروتو برداشتم و رفتیم خیابون ولیعصرقدم زدیمو سرایستگاه اتوبوس بهت دادم بابایی اومد وراهی شهر کتاب شعبه میدان ونک خیابان ملاصدرا شدیم کتاب و سی دی و استیکر وپازل... واست گرفتم عکس پفیلا خوردی. عاشق پفیلا شدی بعدش رفتیم میوه فروشی که خیلی خوشت میاد و دوس داریمیوه برداری و ... عکس رسیدیم هتل خریدا رو گذاشتم دونه دونه بهت نشون دادم و آمادت کردم واسه خواب، خواب آلود شدی و نتونسستی بخوابی فتیمتو راهرو گردوندمت ساعت ١٥ لالا ...
5 شهريور 1392

سفر به تهران

سلام دخترم مایه افتخارم عزیزم ساعت ١١ با گریه شدید از خواب بیدار شدی و تقاضای می می داشتی. مانتو پوشیدم و شیر عسل برات برداشتم و رفتیمتو محوطه، پارسا بود و پیشی با دیدن اینها آروم شدی شیرتو خوردی و پارسا برای اولین بار اومد خونمون تا ساعت ١ خونمون موند و بعدش بابایی اومد و تا ساعت ١٥ که از خونه زدیم بیرون شدید بهانه گیری کردی و به زمین و زمان گیر میدادی دقیقا شدی مث روزهایی که مریض هستی. درکت میکنم واقعا سخت اه داری یه چیز آرامش بخش و دوست داشتنی رو از دست میدی. تو ماشین تا فرودگاه خوابیدی ساعت ١٧ سوار هواپیما که شدیم بیدار شدی،با هدیه ای که مهماندار بهت داد بازی کردی و از پذیرایت خوردی. ساعت ٢٠ راهی  پارک لاله شدیم ابتدا ...
4 شهريور 1392

در ادامه روزهای سخت جدایی از می می دوست داشتنی

سلام عشقم، عزیزم، دختر نازنینم صبح خالجان و آجی رقیه اومدن خونمون و خالجان خیلی با حوصله باهات بازی کرد و سرگرمت کرد. فقط عاشق اینی که یه نفر برات وقت بذاره و حوصله بخرج بده و بلد باشه باهات بازی کنه دیگه کاری به کارم نداری البته به جز مواقع دسشویی و گرسنگی که می می میخوای آره می می نه غذا. صبحانه و ناهار گذاشتم جلوت لب نزدی خودم بهت دادم و ساعت ١٥ خاله آتایی(به قول خودت) اومد دنبالتون و با ماشین چرخوندنت تا خوابت گرفت و خونه مامانینا لالا کردی. منم به جمع آوری وسایل برای سفر تهران پرداختم. دلم حسابی واست تنگ شده بود طاقت دوریتو ندارم تقریبا ٥ ساعت ازت دور بودم تا اومدم دم در، اومدی پیشم و اصرار داشتی که باهات بیام تو خونه و ازت خو...
3 شهريور 1392